من همانی هستم که همیشه دارم بین زبان برنامه ها دنبال Persian یا Farsi میگردم. میدانم بقیه هم میگردند اما من طوری جدی دنبالش میگردم انگار میشود واقعا باشد. من همانیم که هنوز رویای بین المللی شدن زبان فارسی را دارد که مثلا به جای اینکه ما کلی بدبختی بکشیم که انگلیسی یاد بگیریم. خارجی ها در کلاس زبانشان بابا آب داد یاد بگیرند.
من یک جور هایی یک تنبل خیال پرداز عاشق ادبیاتم.
همانی که وقتی بعضیها با تحقیر میگویند المپیاد ادبی که اصلا المپیاد نیست، بخش بین المللی ندارد.
غصه میخورم و میگردم تا ببینم راستی راستی فقط ما هستیم که گوشه آسیا در این گربه چاق و چله فارسی میخوانیم؟ یعنی واقعا فقط ما هستیم که با زبان مادری حافظ بخوانیم و عشق کنیم؟ بعدش میبینم همین بغل اما پشت مرز هایمان یک کشور دیگری هست که بچههایش میتوانند با همان زبان مادری حافظ و شاهنامه و سعدی بخوانند و عشق کنند. صبح که بیدار میشوند به مادرشان با همان کلماتی صبح بخیر میگویند که ما میگوییم . درس هایشان را با همان زبانی میخوانند که ما میخوانیم
بعدش ذوق زده میشوم و میگویم خب پس اینطوری که خیلی باحال است. بیایید با هم رفیق شویم شما کتاب های نویسنده های ما را بخوانید، ما کتابهای نویسنده های شما را. با همدیگر المپیاد ادبی و مراسم های حافظ و سعدی برگزار کنیم. کتاب های درسی مان را بگذاریم کنار هم ببینیم ما چطوری بهتر میشویم شما چطوری بهتر میشوید...
اما یکدفعه یکی میزند روی شانه ام کجایی؟
بعدش میافتم توی واقعیت. واقعیت شبیه رویاهایم نیست. توی واقعیت ما هر دویمان توی خاورمیانه ایم. همان جایی که غربی ها توی کافه هایشان پا روی پا میاندازند و برایش تاسف میخورند و سری تکان میدهند که : میدانی خاورمیانه ای ها چرا اینقدر بدبختند؟ چون کتاب نمیخوانند.
ببین ما که کتاب میخوانیم چقدر پیشرفت کردیم ؟
بله اینجا همان خاورمیانه ای هست که این طرفی ها و آن طرفی ها انگشتشان را به سمتش میگیرند و میگویند چرا همش صفحه حوادث برای اینجاست؟
ما ایستاده این وسط خاورمیانه. من و رفیق فارسی زبانم. دوتا ملیت مختلفیم اما فارسی حرف میزنیم. اما نه داستان مینویسیم نه مدرسه میسازیم نه المپیاد برگزار میکنیم. آن قدر بدبختی روی سرمان ریخته که فکرمان هم به این چیز ها نمیرود.
ما او را مسخره میکنیم و او به ما میگوید نژاد پرست.
ما وسط تحریمیم و او وسط جنگ.
اصلا تا وقتی مسائل مهم تری مثل جنگ و اقتصاد هست چه کسی حواسش به ادبیاتست؟
اما راستی مگر آن روشنفکر غربی نگفته بود ما خاورمیانه ای ها کتاب نمیخوانیم؟ پس چرا او رفته بود دانشگاه ؟ مگر نگفته بود ما که کتاب میخوانیم پیشرفته ایم. پس چرا این بمبها دست پخت کشور اوست؟
ولش کن...داشتم میگفتم ..
فکرش را بکن او کیلومترها دورتر از ما شبیه همان کلماتی را به کار میبرد که ما میگوییم .
لابد پدر و مادرش هم عین ما حسابی نگرانند و وقتی یک دقیقه دیر میشود کلی زنگ و پیامک به او میزنند.
لابد اگر نگرانش شود میگویند عزیزم کجایی ؟ یا کمی نزدیک تر به فارسی دری.
جان پدر کجاستی؟.....
متن را فرستادم برای یکی از افغان ها بهم گفته
+
مانده نباشی جانا
جانت جور و قلمت نویسا
چه قشنگ که این قدر از کلمه «جان» استفاده میکنند.